معرفی کتاب، دلنوشته و روایت زندگی

۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

دوچرخه

دومین کتابی که در تیر ماه خواندم، کتاب در ستایش دوجرخه نوشته مارک اوژه، انسان شناس فرانسوی است. اولین چیزی که در این کتاب توجهم را جلب کرد عنوانش بود که ناخودآگاه مرا به یاد شهرم یزد انداخت چرا که یزد به شهر دوچرخه معروف است.

برای من که دوچرخه سواری بلد نیستم و هیچ وقت دوچرخه نداشتم، درک این که چگونه به شناخت بدن و حس استقلال فرد کمک می کند، بسیار سخت بود. 

بخشی از کتاب که در مورد دوچرخه سواری و کسب خودمختاری است:

نخستین فشارها بر رکاب همانا کسب خودمختاری جدید است، گریزی زیبا، یک آزادی ملموس، حرکتی پا پنجه پا، آنگاه که ماشینی به میل بدن پاسخ می دهد و او را به پیش می برد. در چند ثانیه افق تنگ فراخ می شود و مناظر حرکت می کنند. من جای دیگری هستم من کس دیگری هستم و با وجود این، من خودم هسام مثل هیچ وقت، من آن چیزی هستم که کشف کردم.


شناخت تدریجی خود اثراتی به جای می گذارد که هم فراموش نشدنی است و هم ناخوداگاه. جوانان تجربه نتیجه بخش از بدن خود را به دست می آورند که در قدرتمندترین سن خود هستند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
fariba seddighi

کمونیسم رفت

چند وقت پیش، منظورم در تیر ماه است، کتاب کمونیسم رفت و ما ماندیم و خدیدیم را خواندم. کتاب به قلم اسلاونکا دراکولیچ و ترجمه رویا رضوانی است. 

ترجمه ای بس دلنشین که خواننده را با کتاب همراه می کند. اما فراتر از ترجمه نوع نوشتار و نگاه نویسنده به جوامع کمونیستی و تاثیر و حضور ارزش های آن بر زندگی روزمره افراد این جوامع و به ویژه زنان است. زنان که به قول نویسنده در ساختار سیاسی جوامع بی قدرت بودند ولی تاثیر قدرت سیاسی را در زندگی آنان نمی توان نادید گرفت. این کتاب از آن دسته کتاب هایی بود که تا آخر آن با نویسنده همراه شدم از قهوه ای که به تنهایی نمی توان خورد تا معنای اجتماعی غذا و جمع آوری پلاستیک و دیگر وسایل توسط مادربزرگ. با این نوشتار می توان فهمید که چگونه برخی مسایل در ذهن و روح آدمی رخنه می کند که حتی بعدها بعد از تغییر تاریخ نیز به سختی می توان آن را تغییر داد. زمانی که نویسنده در مورد وسایلی که مادربزرگش جمع آوری نموده بود می گفت ناخودآگاه به یاد مادربزرگم افتادم، شخصی که به دلیل زندگی در روزگار فقر و تنگدستی و قناعت به خاطر کار پدربزرگ ناگریز به قناعت بوده است و این روحیه تا بعدها با وی ماند، خیلی وقت ها می بینم که هنوز غذای پخته و خام را مخفی می کند که مبادا با کمبود روبه رو نشود. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
fariba seddighi