داستان از یک چراغ قرمز شروع می شود، ماشین هایی که منتظر هستند تا با تغییر رنگ چراغ اجازه حرکت یابند، رنگ چراغ سبز می شود اما یک ماشین حرکت نمی کند چه شده چه اتفاقی افتاده

ماشین های پشت وی شروع به بوق زدن می کنند. که ناگهان صدای مردی را می شنوند که فریاد می زند کور شدم کور شدم اما این کوری متفاوت است همه چیز را سفید می بیند. مردی خوش قلب قبول می کند وی را به خانه برساند اما بعد از رسیدن به خانه ماشین مرد اول را می دزد. و مرد دزد هم کور می شود. مرد اول بعد از بازگشت همسرش به خانه سریع به چشم پزشک مراجعه می کند. وقتی وارد مطب می شوند چند نفر دیگر هم هستند دختری که عینک دودی دارد، پیرمردی که چشم بند سیاه دارد، پسرک لوچ به همراه مادرش، این افراد شخصیت های اصلی داستان را تشکیل می دهند. به علت وضعیت اضطراری مرد کور سایرین به وی اجازه می دهند که ابتدا وی به مطب دکتر وارد شود.

دکتر هنگام معاینه وی متوجه هیچ ضایعه و آسیب غیرعادی نمی شود. نویسنده وارد داستان زندگی هر یک از این افراد می شود و آن ها هر یک به نوعی به کور می شوند چشم پزشک شب هنگام وقتی مشغول مطالعه در مورد این کوری نادر است، دختری با عینک دودی در هتل هنگامی که با یک مردی همخوابه است. همه این افراد به دستور وزیر در یک تیمارستانی قرنطیه می شوند اما زن دکتر تنها شخص بینای قصه ماست که کور نمی شود اما به این دلیل که همراه همسر خود باشد خود را به کوری می زند.

در این تیمارستان مشکلات زیادی پیش می آید مرد دزد هنگام تعرض به دختر با عینک دودی زخمی می شود و توسط نگهبانان زندان کشته می شود

عده ای ارذال و اوباش کور به زندان می آیند و از دادن غذا به سایر افراد کور خودداری می کنند و می گویند باید برای غذا پول و اشیا قیمتی خود را به ما بدهید و بعد از این از آن ها تقاضای زن می کنند در همین حین زن دکتر تصمیم می گیرد که با قیچی خود گلوی سردسته دزدها را ببرد و موفق هم می شود.

بعد از چند روزی از غذا خبری نیست به این دلیل که دزدها، به دلیل قتل رییس خود ترسیده بودند. تا این که یه زن دیگر با فندک خود ساختمان مربوط به دزدها را به آتش می کشد. و در نهایت کل تیمارستان آتش می گیرد. و در نهایت شخصیت های داستان ما با هم می شوند و به شهری وارد می شوند که حال همه در آن کور هستند و به نوعی حکومت کورها بر کورها است. در نهایت به خانه دکتر می روند تا این که در همین خانه تک تک آن ها بینایی خود را باز می یابند.

قسمت های زیبای کتاب

در منتهای بدبیاری هم امکان یافتن خوبیهایی است که بدبختی ها را قابل تحمل می سازد.

واکنش شان بین دو چیز در نوسان بود، یکی وظایف سنتی و دیرینه ناشی از همبستگی انسانی و مراعات حال سالخوردگان، و دیگری اصل چراغی که به خانه رواست.

پس از مرگ فجیع اولین سردست شان تمام روحیه انضباط و اطاعت در بخش از بین رفت اشتباه حسابدار کور در این بود که فکر می کرد برای غصب قدرت کافی است هفت تیر را به دست آورد.

عادات دیرینه دیرپا هستند حتی در لحظاتی که فکر می کنیم برای همیشه از سرمان افتاده اند. 

مورخ: 1396/4/17