در این قسمت از و بلاگ قصد دارم مطالبی در مورد یزد بنویسم. شهری در دل کویر، که مردمانش با بخل آسمان، آب و هوای گرم و سوزان، طوفان های سیاه خو گرفته اند و برای زندگی تلاش می کنند. بدین منظور ابتدا از نام یزد شروع می کنم.
لینچ در مقدمه کتاب سیمای شهر می گوید از جمله نکات مهم درباره سیمای شهر این است که به دیده آید، به ذهن سپرده شود و سبب شادی خاطر گردد. وی در بخش نخست کتاب خود به بررسی سیمای محیط می پردازد به نظر وی شهر مانند یک بنای نفیس معماری، ساختمانی است که در فضا قد برمی افرازد با این تفاوت که مقیاسی بزرگتر دارد و با گذشت زمان شکل و سیمای نهایی خود را می یابد پس از نظر لینچ هنر طرح شهر به زمان بستگی دارد ولی در طرح شهر نمی توان زمان را تنظیم کرد تسلسل زمانی که طی آن شهر رشد می یابد تحت شرایط گوناگون و برای مردم مختلف ممکن است دگرگون شود.
یونس- شخصیت اصلی- دانشجوی دکتری فلسفه است. او می خواهد رساله اش را که درباره «تحلیل جامعه شناسی عوامل خودکشی دکتر محسن پارسا» است، به پایان برساند تا هم شرط پدر نامزدش- سایه- را، که برای ازدواج آنها گذاشته است، به انجام برساند و هم به آخرین مرحله درسش پایان دهد. سایه، دانشجوی کارشناسی ارشد الهیات است و اعتقاد و باوری محکم دارد. یونس نه سال پیش دیدگاه مذهبی دیگری داشت و علت انتخاب رشته فلسفه او فقط به دلیل دفاع فلسفی از حریم دین بوده است. همچنین انتخاب یونس برای نامزدی از جانب سایه مبتنی بر همین امر بوده است. اما حالادیدگاه مذهبی یونس عوض شده است. چنانکه خودش می گوید: من امروزم با من دیروزم، فرق کرده. مهرداد دوست یونس بعد از 9 سال از آمریکا می آید. او در آمریکا با پن فرندش ازدواج کرده است و دارای دختری چهار ساله می باشد. جولیا همسرش دو سال پیش سرطان گرفته و حالامراحل بد بیماری را می گذراند و پزشکان گفته اند که امیدی به زندگی او نیست.
کتاب کافه پیانو درباره زندگی مردی و کار او و این که چگونه از مسئول دفتر نشریه حالا تبدیل به یک قهوه چی شده است را روایت می کند رابطه او با مشتریان کافه، دخترش گل گیسو، همسرش پری سیما، دوستش همایون، صفورا، سعید دبیری ترانه سرای آهنگ فرنگیس را بیان می کند.
این رمان درباره زندگی ربکا داویچ 53 ساله است که زمانی دانشجوی مستعد و فعال رشته تاریخ بوده و بعد از آشنایی با جو داویچ و ازداوج با او مسیر زندگیش عوض می شود و ناآگاه مادر سه دختر می شود و بعدها خود صاحب دختری می شود و بعد از مرگ همسرش خود مسئول برگزاری مهمانی می شود تا اینکه در سن 53 سالگی با دیدن یک خواب فکر می کند که تبدیل به آدم دیگری شده است و می خواهد به ربکای قبلی باز گردد و در این راستا به سمت نامزد قبلی خود ویل آلنبی برگردد.