چند وقت پیش، منظورم در تیر ماه است، کتاب کمونیسم رفت و ما ماندیم و خدیدیم را خواندم. کتاب به قلم اسلاونکا دراکولیچ و ترجمه رویا رضوانی است. 

ترجمه ای بس دلنشین که خواننده را با کتاب همراه می کند. اما فراتر از ترجمه نوع نوشتار و نگاه نویسنده به جوامع کمونیستی و تاثیر و حضور ارزش های آن بر زندگی روزمره افراد این جوامع و به ویژه زنان است. زنان که به قول نویسنده در ساختار سیاسی جوامع بی قدرت بودند ولی تاثیر قدرت سیاسی را در زندگی آنان نمی توان نادید گرفت. این کتاب از آن دسته کتاب هایی بود که تا آخر آن با نویسنده همراه شدم از قهوه ای که به تنهایی نمی توان خورد تا معنای اجتماعی غذا و جمع آوری پلاستیک و دیگر وسایل توسط مادربزرگ. با این نوشتار می توان فهمید که چگونه برخی مسایل در ذهن و روح آدمی رخنه می کند که حتی بعدها بعد از تغییر تاریخ نیز به سختی می توان آن را تغییر داد. زمانی که نویسنده در مورد وسایلی که مادربزرگش جمع آوری نموده بود می گفت ناخودآگاه به یاد مادربزرگم افتادم، شخصی که به دلیل زندگی در روزگار فقر و تنگدستی و قناعت به خاطر کار پدربزرگ ناگریز به قناعت بوده است و این روحیه تا بعدها با وی ماند، خیلی وقت ها می بینم که هنوز غذای پخته و خام را مخفی می کند که مبادا با کمبود روبه رو نشود.