کتاب کافه پیانو درباره زندگی مردی و کار او و این که چگونه از مسئول دفتر نشریه حالا تبدیل به یک قهوه چی شده است را روایت می کند رابطه او با مشتریان کافه، دخترش گل گیسو، همسرش پری سیما، دوستش همایون، صفورا، سعید دبیری ترانه سرای آهنگ فرنگیس را بیان می کند.

در عین این که داستان جالبی بود راستش من از کوچک شمردن زن ها تو این داستان خوشم نیومد مثلا: صفحه 98: هیچ وخ بلد نبودی یه چیزو پاره کنی. یه پرده پیدا نکردی شکاف بندازی روش، از پس آهن برمی یای؟

صفحه 131:البته حرص مردها را دربیاری که چرا خودشان یک چنین زنی ندارند که با این چرخ ها برود خرید.

هم چنین قضیه خیانت نویسنده با صفورا به نظرم مضحک بود و اصلا جالب نبود.


جملات قشنگ:

داشتم به این فکر می کردم که چه قدر این ناجور بودن های ظاهری و این غیرمترقبه بودن ها قشنگ است.

اگر می بینید کسی کار بزرگی نمی کند برای این است که یا لباسی ندارد که بهش تکلیف کند یا اساسا آدم کوچکی است.

جدل ها تا به این اندازه دوام نمی آوردند اگر که تنها یک طرف مقصر بود.